گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - اصلاح دین
فصل سی و ششم
.III- پیتر بروگل: 1520-1569


به جز وجود پیتر بروگل و فرشینه، هنر پست بومان در این دوره دچار بیحاصلی بود. نقاشی میان دو جبهه نوسان میکرد، یکی همچشمی با ایتالیاییها در به کارگرفتن تکنیک ظریف، رنگامیزی در پرمایه ، موضوعهای اساطیری کلاسیک، بدن برهنه زنان، و پس زمینه هایی از آثار معماری رومی و دیگری ذوق ملی به ترسیم خصوصیات واقعی شخصیتهای برجسته، از طریق چهره سازی، و



<268.jpg>
ژان گوژون: پریان دریایی. موزه لوور، پاریس


نمایش زندگی روزمره. تشویق و حمایت از هنر فقط از جانب دربار، کلیسا، و اشراف به عمل میآمد، بلکه همچنین به طرزی روزافزون به کرم کیسه بازرگانان توانگری صورت میگرفت که میل داشتند هیکلهای تنومند و غبغبهای آویزانشان را از نظر تحسین آمیز آیندگان بگذرانند، و یا صحنه های خانگی و مناظر روستایی را آنچنانکه در زندگی واقعی وجود داشت در پرده های نقاشی منعکس یابند. در آثار نقاشان فلاندری یک نوع شوخ طبعی، و گاهی عجایب پسندی، جانشین حالت وقار و بزرگ منشی استادان ایتالیایی میشد. میکلانژ هنر فلاندری را، که در نظر وی فاقد متانت و بزرگ منشی بود، با این کلمات مورد انتقاد قرار داده است: “در فلاندر تنها برای آن نقاشی میکنند که چشم بیرونی را به سیرو تماشا مشغول دارند; چیزهایی که آدم را شاد میکند ...
علف مزارع، سایه درختان، پلها، رودخانه ها ... و خردهریزهایی در هر جای دیگر که یافت شوند ... بدون توجه به امر انتخاب و حذف.” در نظر میکلانژ هنر عبارت بود از انتخاب عناصر مهم و معنی دار برای نشان دادن عظمت، نه عرضه داشتن واقعیات موجود بدون تمیز و تشخیص. طبع موقر وی که درون چکمه های از پا درنیامدنی،و در انزوای حاصل از بیزاریش به جامعه بشری، جایگزین شده بود از وسوسه فریبندگی دشتهای سرسبز و دلبستگیهای کنار اجاق خانوادگی برکنار بود.
اما ما به سهم خود در مقابل نقاشان فلاندری از روی سپاسگزاری سر تعظیم فرود میآوریم:به یوآخیم دپاتینیر، حتی اگر فقط به خاطر منظره ای باشد که به شیوه داوینچی در پرده “قدیس هیرونوموس” خود ساخته است; و به یوس وان کلو برای مهارتی که در نقاشی چهره زیبای الئونورا، ملکه پیشین پرتغال، به کار برده است; و به برنارت وان اورلی برای پرده “خانواده مقدس” در موزه پرادو، و همچنین طراحی روی فرشینه ها و شیشه بند منقوش کلیسای سن گودول در بروکسل; و به لوکاس وان لایدن که در عمر کوتاه سی و نه سالهاش آنهمه گراوورهای استادانه بر روی سرب و چوب از خود به یادگار گذاشت; و به یان وان سکورل برای پرده “مریم مجدلیه” که آن قدیسه را در حال نوازش کردن کوزه دهنیاتی که با آن پای مسیح را شسته بود نشان میدهد; و بالاخره به آنتونیس مور تعظیم میکنیم برای تک چهره های محکم و نافذی که از دوکه دآلوا، کاردینال دو گرانول، فیلیپ دوم، ماری تودور، و همچنین از خودش، که دست کمی از آن دیگران ندارد، نقاشی کرده است.
ملاحظه میکنید که چگونه حرفه نقاشی در خانواده ها دست به دست میگشت. یوس وان کلو مقداری از مهارت خود به ارث به پسرش کورنلیس، داد; و او پیش از آنکه دیوانه شود، چند تک چهره بسیار خوب نقاشی کرد. یان ماسیس که کارگاه پدرش، کونتین ماسیس، را به ارث برده بود ساختن بدنهای برهنه، مانند پرده های “یهودیت” و “شوشناو شیوخ”، را پیشه خود قرار داد; و پسرش کونتین ماسیس دوم، نیز همان نوع نقاشی را ادامه داد; در حالی که برادر وی، کورنلیس ماسیس، هنر خود را به انگلستان برد و هنری هشتم را در سن پیری، با چهره چین و چروک خورده و مکروهش،بر روی پرده آورد. پیترپوربوس و پسرش، فرانس، در شهر بروژ تک چهره ها و پرده های دینی ساختند; و پسر فرانس، به نام فرانس پوربوس دوم، در پاریس و مانتوا تک چهره هایی نقاشی کرد. نیز خانواده بروگلها وجود داشت که همه افراد آن دست در کار نقاشی بودند: پیتر بروگل “جنی” همسر نقاشش، مادرزن نقاشش، پسرانش، پیتر بروگل “دوزخی” و یان بروگل “مخملین”، و نوه ها و نتیجه های نقاشش ... ..

پیتر بروگل مهین، که ذکر شهرتش از رسوم اجتناب ناپذیر طبقه روشنفکر امروزی شده است، محتملا نام خود را از یکی از دو دهکده موسوم به بروگل، واقع در برابان، گرفته است. یکی از آن دهکده ها در نزدیکی سرتوخنبوس، معنی زادگاه هیرونیموس بوس، قرار داشت; و مسلما بروگل در کلیساهای آن شهر تعدادی از پرده های بوس را، که پس از طبیعت بزرگترین تاثیر را در نقاشیهای او برجا گذارند، دیده بود. بروگل در بیست و پنج سالگی (حد 1545)جلای وطن کرد و در آنورس به شاگردی پیتر کوک درآمد; و با سمه های چوبی کوک از مناظر طبیعی عشق نقاش جوان را به مزارع، جنگلها، آب، و آسمان برانگیختند. این پیتر کم شهرت دختری داشت، به نام ماریا، که در هنگام کودکی میان بازوان بروگل راه رفتن را به یاد گرفت و چون بزرگ شد به همسری وی انتخاب شد. در سال 1552، بروگل،به پیروی از رسم مالوف هنرمندان آن زمان، برای مطالعه نقاشی به ایتالیا رفت و با دفتر طراحی ضخیمی پر از طراحیهای مناظر ایتالیا، اما بدون پذیرفتن تاثیری از استادان ایتالیایی، به آنورس بازگشت و تا آخر عمر تکنیک برجسته نمایی، سایه روشن سازی، و رنگامیزی استادان جنوبی را نادیده انگاشت. در آنورس، چندی با بانوی صاحبخانهاش روابط عشقی برقرار ساخت، در حالی که به او وعده میداد که هرگاه دروغگوییش را کنار بگذارد، او را به عقد خود درخواهد آورد; و برای نگاهداشتن حساب این دروغگوییها، هر بار که زن دروغی میگفت روی یک قطعه چوب دراز شیاری میکند; اما چون چوبی برای اندازه گیری گناهان خود نداشت، وقتی شیارها به انتهای چوب رسیدند، آن زن را ترک کرد و پی کار خود رفت. بروگل در سنین میانه چهل و پنجاه (1563) ماریا کوک را، که اکنون هفدهساله شده بود، عقد درآورد و خواهش او را پذیرفته به بروکسل نقل مکان کرد. حالا تنها شش سال دیگر از عمر وی باقی مانده بود. گرچه آثار بروگل به شیوه خاصی بود که موجب شد او را “بروگل دهاتی” لقب دهند، ولی در حقیقت او مرد با دانش و فرهنگی بود که کارهای هومر، ویرژبل، اووید، رابله، و شاید هم اراسموس را مطالعه میکرد. کارل ماندر، “و ازاری هلند” خوانده شده است، او را شخصی “آرام، منظم، کم حرف، و با این حال خوش مشرب، که از ترساندن مردم ... با داستانهای ارواح و اجنه لذت بسیار میبرد” وصف کرده است; و شاید به همین سبب بوده است که لقب دوستانه “جنی” را هم بر نام او افزوده اند. شوخ طبعیش سر به هجاگری میزد; لیکن او با، حس غمخواری فطری، تندی نیشخندهایش را تعدیل میکرد. یک گراوور سربی آن عصر وی را با ریشی انبوه و صورتی که خطوط افکار عمیق بر آن حک شدهاند نشان میدهد. گاهی اوقات او نیز، به پیروی از بوس، زندگی را چون تکاپوی شتابزده اکثریت ارواح برای رسیدن به دوزخ میدید. در پرده دول گریت، دوزخ را به اندازه آثار وهمانگیز بوس کریه و آشفته تصویر کرده است; در پرده پیروزی مرگ، مرگ را نه چون خواب طبیعی هیاکلی فرسوده، بلکه به صورت مخوف بریدگی جوارح و قطع حیات در نظر آورده است: اسکلتهایی که شاهان،

کاردینالها، سردارها، و دهقانان را با تیرو تبر و سنگ و داس حمله قرار داده اند; جانیانی که سر از تنشان جدا شده است یا به دار آویخته و یا بر چرخ شکنجه بسته شده اند; و سرهای بریده و اجسادی که بر ارابهای سوارند. این نیز نمونه دیگری است از تجلی آن “رقص مرگ” که بالهای شوم خود را بر سراسر هنر آن روزگار تیره بختی گسترده بود.
پرده های دینی بروگل همه حالتی جدی دارند. آنها فاقد عظمت و لطف آسمانی پرده های ایتالیاییند; بلکه تنها داستانهای کتاب مقدس را، با تعبیر تازه فلاندری و با علایم صورت و جامه مردم آن سرزمین، بازگو میکنند. این پرده ها بندرت حس دینی را آشکار میسازند، و بیشترشان تنها بهانه ای هستند برای نشان دادن و ترکیب بندی گروه های انبوهی از مردم. حتی چهره این مردم حاوی احساسی نیست; مردمی که همدیگر را پس میزنند تا مسیح را در حال حمل صلیبش ببینند; ظاهرا کسی توجهی به شدت رنج وی ندارد، بلکه همه فقط در پی آنند که صحنه را بهتر تماشا کنند. در بعضی از پرده های وی تمثیلهای کتاب مقدس به کار رفته اند، مانند پرده معروف به بذرافشان; پاره ای دیگر، به تقلید از بوس، ضرب المثلها را موضوع اصلی خود قرار داده اند. پرده کوری عصاکش کوری دیگر ردیفی از دهاتیان را نشان میدهد، با چشمانی بیفروغ و چهره هایی بشدت کریه، که به دنبال یکدیگر به درون گودالی فرو میروند; و پرده ضرب المثلهای هلندی نزدیک به صد پند و ضرب المثل جاری را در یکجا جمع و ترکیب کرده است، در حالی که رایحه ای از بوستان افکار رابله را به مشام میرساند.
دلبستگی عمده بروگل به گروه های انبوه دهاتیان و منظره های طبیعی بود - طبیعتی که با نیکوکاری یا زیانکاری کورکورانه خود زمینه ای برای کوششهای بیهوده و قابل بخشش بشری به وجود میآورد. شاید در نظر او امنیت در جمعیت بود، و در این صورت دیگر احتیاجی نداشت که چهره افراد را از یکدیگر متمایز سازد، یا بدنشان را به طور کامل و برجسته نشان دهد. وی هرگز حاضر نبود شخصی را در مقابل خود بنشاند و چهره او را برای هنر، یا برای تاریخ، نقاشی کند، بلکه ترجیح میداد مردان و زنان و کودکان را در حال راه رفتن، پریدن، رقصیدن،و بازی کردن، یعنی در همه حالات جنبش و زندگی طبیعی، بنمایاند. به صحنه های ایام کودکیش برمی گشت و زا تماشای مجالس جشن، شادی، موسیقی، و عروسی دهقانان، و یا شرکت در آنها، حظ وافر میبرد. بروگل و یکی از دوستانش بارها خود را به لباس دهقانان در میآوردند و در بازارهای مکاره و جشنهای عروسی شرکت میجستند و، در حالی که خود را از بستگان معرفی میکردند، هدایایی برای عروس و داماد میآوردند.
بیشک، در ضمن این گردشها، پیتر دفتر طراحی خود را همراه داشت، زیرا در میان آثار وی تعداد زیادی طراحی از چهره ها و صحنه های زندگی روستایی یافت میشود. وی ذوقی به نقاشی کردن چهره اشراف از خود نشان نمی داد و سفارشی هم از جانب ایشان، که آنقدر در نظر نقاشانی چون مودر و تیسن پرسود مینمود، دریافت نمیداشت; بلکه تنها مردم ساده را

بر روی پرده هایش میآورد; و حتی سگهایی که نقاشی میکرد سگهای بازاری و بی نژادی بودند که در هر کوی و برزنی، و کنار هر کلبه روستایی، یافت میشدند. جنبه تلخ و تاریک زندگی دهقانی را میشناخت و گاهی آن را چون انبوه درهمی از گروه دیوانگان در نظر مجسم میساخت. اما بالاتر از همه دوست داشت که بازیهای کودکان روستایی، رقص بزرگترهایشان، و آشوب و سرمستی مجالس عروسیشان را تصویر کند. در پرده سرزمین کوکانی دهقانی فرسوده از کار، یا عشق، یا باده روی سبزه دشت پهن شده اند و به “آرمانشهر” میاندیشند. گویی بروگل میخواهد بگوید تنها دهقان است که میداند چگونه بازی کند و بخوابد، به همان نحو که میداند چگونه کار کند، جفتی برای خود بگیرد، و بمیرد.
در برابر مرگ، تنها یک راه تسلی نشان میدهد، و آن اینکه مرگ جزئی جدا نشدنی از همان طبیعتی است که وی با کلیه مظاهر زیبایی و هولناکی، رویش و فساد، و تجدید و تحولش میپذیرفت و میپسندید. منظره سراسری طبیعت، ناچیزی بشر را جبران میکند; بیهودگی جز در شکوه کل بخشوده میشود. تا آن زمان، منظره به عنوان ضمیمه و زمینهای برای هیاکل انسانی و حوادث تاریخی به کار برده میشد، اما بروگل منظره را اصل نقاشی خود قرار داد و آدم را چون عارضه یا حادثه ای ناچیز بر آن افزود. در پرده سقوط ایکاروس، آسمان، دریا، کوهستان، و خورشید تمام توجه نقاش، همچنین توجه افراد روی پرده ، را به خود جلب کرده اند،و خود ایکاروس عبارت است از دو ساق پای ناچیز که به شکل مسخره ای در حال فرو رفتن به درون دریاست.
همچنین در پرده طوفان، هیکل آدمی بزحمت دیده میشود، زیرا وجود ناتوانش در نبرد با طبیعت و در نیروی عناصر طبیعی محو گشته است.
هنر و دیدگاه فلسفی بروگل در پنج اثر وی، که باقیمانده یک سلسله نقاشیهایی است که در نظر داشت برای نمایش حالات مختلف سال بسازد، به حد اعلای خود میرسند. پرده خرمن گندم، به طور خلاصه، درو و خرمن کردن دسته های گندم، ناهار خوردن یا چرت زدن کارگران در زیر گرما، و سکون مشهود هوای تابستان را مصور میسازد. در خرمن یونجه خشک ، دختران و پسران زنبیلهای پر از میوه های پاییزی را روی سرشان حمل میکنند، دهقانی داسش را تیز میکند، زنان خوش بنیه یونجه را درو میکنند، و مردان آن را بر بالای توده عظیم بار ارابه ها سوار میکنند; اسبان نیز با استراحت کوتاه خود علوفه میخورند. بازگشت رمه فرارسیدن زمستان را خبر میدهد; آسمان تیره و تار شده است و رمه به سوی آغلهای خود باز میگردد. از همه اینها عالیتر پرده شکارچیان در برف است: بامها و زمین سفید شده اند; زمین خانه ها با دورنمایی شگفت آور در طول پشته ها و هموارها قرار گرفته است;مردان روی یخ سر میخورند، و هاکی بازی میکنند، و به زمین میافتند; شکارچیان و سگهایشان روی به خارج دهکده گذارده اند تا طعمه ای به چنگ آورند; درختان خشک و برهنه اند، اما پرندگان بر شاخسار آنها وعده بهار میدهند. پرده روز افسرده نمایش زمستانی است که با حالتی گرفته


<269.jpg>
پیتر بروگل: شکارچیان در برف. موزه تاریخ هنر، وین


بدرود میگوید. بروگل در این پرده ها به اوج استادی خود رسید و ملاک و معیاری برای ساختن منظره های برفی در هنر آینده پست بومان به وجود آورد.
تنها یک نفر نقاش یا هنرشناس میتواند تکنیک کار و ماهیت هنری این پرده ها را داوری کند. چنین به نظر رسد که بروگل از مصور ساختن هیاکل آدمی در دو بعد کاملا راضی است، و نیز حاضر نیست با سایه زدن بدنهاشان خود را در زحمت بیندازد; بلکه قوه تخیل تماشاگر را آزاد میگذارد که اگر لازم بداند بعد سومی برد و بعد وی بیفزاید. بروگل بیش از آن به گروه های انبوه مردم دلبستگی دارد که به هر یک از افرادشان توجه مخصوص نشان دهد; و تقریبا همه دهقانانش را یک شکل، یعنی چون توده های بیریختی از جسم آدمی، مجسم میسازد. وی مدعی واقعگرایی نیست، مگر به طور کلی . عادتا به اندازه ای آدم و حادثه ضمنی در هر یک از پرده هایش گنجاند که به نظر میآید وحدت هنری را فدا ساخته است; لیکن در عوض، وحدت باطنی یک دهکده، گروهی از مردم، و موجی از زندگی را بر پرده ضبط میکند.
این مرد میخواهد چه بگوید آیا تنها میخواهد بشر را، به سان “تربچه قاچ خورده” عجیب و غریبی به تمسخر بگیرد، و یا زندگی را، به عنوان خراش احمقانه ای به سوی پوسیدگی، مورد ریشخند قرار دهد او از چرخش پر نشاط رقص دهقانان غرق لذت میشد، با رنج سخت کاریشان همدری میکرد، و با شوخ طبعی اغماضگر خود بر خواب مستانه شان مینگریست . اما بروگل هرگز از زیر نفوذ بیماریبخش بوس رهایی نیافت.
مانند آن ناقدیس هیرونیموس از توصیف جنبه های تلخ کمدی بشری افلیجها، و جائیها. و واماندگی و وقاحت، و سلطه نرم نشدنی مرگ لذتی آمیخته به نیش تمسخر در خود احساس میکرد. گویی عمدا دهقانان کریه المنظر را دستچین میکرد تاکاریکاتور آنها را بسازد، لیکن هرگز به آنها اجازه تبسم کردن و خندیدن نمی داد; و اگر میخواست به صورتهای خامشان حالتی ببخشد، بی شک حالتی بود از بیقیدی ابلهانه، یا حساسیتی که با ضربات تازیانه زندگی از کالید وجودشان بیرون رانده شده بود. وی از مشاهده بی اعتنایی نیکبختان نسبت به رنج و فلاکت تیره بختان، و نیز از دیدن اینکه زندگان با چه شعف و شتابی مردگان خود را به دست فراموشی میسپارند، دچار اعجاب و انزجار میشد. بروگل از وسعت ژرفانمایی طبیعت به خفقان میافتاد: آن پهنای بیکران آسمان که در زیرش کلیه وقایع بشری ناچیز مینمایند; و فضیلت و رذیلت، رشد و فساد، و بزرگ منشی و بدنامی، در برابر آن، ارزش و معنای خود را از دست میدهند منظره دنیایی که افراد آدمی را در عظمت خود فرو میبلعد.
ما نمی دانیم که آنچه در فوق گذشت فسلفه واقعی بروگل بوده است یا صرفا نتیجه بازیگوشی قلم هنرمندش.
همچنانکه نمی دانیم چرا آن قدر زود دست از پیکار خود کشید، زیرا در چهل نه سالگی زندگی را بدرود گفت (1569); شاید گذشت سالهای بیشتری میتوانست خشم او را اندکی فرونشاند. وی یک از نقاشیهای خود، به نام راه پرنشاط به سوی چوبه دار، را

که دارای موضوعی ابهام انگیز است به همسرش بخشید. در این پرده، که رنگهای سبز درخشان با آبیهای دور افتاده به طرز استادانه ای ترکیب شده اند، گروهی از دهقانان را مشاهده میکنیم که در نزدیکی چوبهدار دهکده به پایکوبی مشغولند، در حالی که زاغی سیاه، که نشانه زبان یاوه سراست، بر سر چوبه دار نشست است.